سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در غبار عشق( اشعار و متن های ادبی من )
 
قالب وبلاگ

سکوتم را به دریا می سپارم 

به سنگ سخت خارا می سپارم

سکوت من پر از فریاد ودرد است 

به کوه و دشت و صحرا می سپارم

سکوتم کوزه ی آب خمره ی می 

سکوتم ضجه ی غم ناله ی نی

سکوتم در صدای ساز چوپان

بدنبال رمه گه های و گه هی

 

سکوتم بین کوچه در خیابان

سکوتم در در و دشت و بیابان

سکوتم واژه های یک ترانه 

سکوتم در صدای ساز چوپان 

 

سکوتم گاه خامش گاه فریاد

سکوتم گاه غمگین لحظه ای شاد

سکوتم می‌رود از غربت شهر 

خودش را می سپارد در کف باد 

 

سرایش 19 اسفند 1402 تربت حیدریه 


[ چهارشنبه 102/12/23 ] [ 9:53 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

تصویرت ذهن و خیالم را تسخیر کرده 

ولی تدبیری برای ره بردن بکویت نمی بینم 

می خواهم بسویت بیایم اما برایم میسر نیست 

انگار مسیر راهت را سد کرده اند بی هیچ وسیله ای 

اما تو چگونه هر دم و هر لحظه این سد را می شکنی 

و با ورود لشکر زیبائی ات به سرزمین خواب و خیالم 

آن را تسخیر می کنی ...؟ ...چگونه و.... چرا ؟!

 صبح سه شنبه 8/3 بیدوی


[ دوشنبه 101/8/23 ] [ 1:9 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

به ماه گفتم : زیباتر از تو زنی را می شناسم

ماه گفت : اگر راست می گویی تصویرش را برایم بفرست 

من هم سادگی کردم و برای اینکه روی ماه را کم کنم تصویر تو را برایش فرستادم 

دیگر شب که برای دیدن ماه به بیابان رفتم  آدمهایی را دیدم که به ماه خیره شده و به مجسمه تبدیل شده بودند !

خوب که دقت کردم دیدم نامرد ماه تصویر تو را به روی خودش کشیده است 

باور نداری فردا شب به بیابان برو و به ماه نگاه کن

راستی مواظب باشی که به مجسمه تبدیل نشوی ! 


[ پنج شنبه 100/10/23 ] [ 12:59 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

این روزها مانند معتادان مخمور

هر لحظه میلم می کشاند سوی بافور 

هرچند مصمم می شوم در دوری آن 

هر چند آن را می نمایم از خودم دور 

وابسته و دلبسته ام دست خودم نیست 

من هم گرفتارش شدم ، جدا ، بدجور 

از من بعید است اعتیاد،  باور ندارم

حالا، در این سنی که هستم پیر و رنجور 

دود می شود عمرم هر دم پای دستگاه 

کیف می کنم تا می شوم سرمست و کیفور

لعنت به این گوشی و رحمت بر کسی که 

کرد اختراع این دستگاه جور وا جور !

پ.ن شعر ار خودم

 


[ دوشنبه 100/9/29 ] [ 4:50 عصر ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]

نمی دانم

          ساقه 

قامت استوار گل است 

      یا چوبه ی دار او ؟

اما خوب می دانم 

که روزی 

   سنگ مزارش 

             خواهد شد !

 

 


[ چهارشنبه 100/9/24 ] [ 9:14 صبح ] [ حسین میرزابیگی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 47147